پرنده ها
گیلاس ها بر لب ماند
مدادها لحظه ای ننوشت
و چشم ها در هم گره خورد
این پرنده ی نور بود
پرنده ی گمشده در خواب های سپید
با همان شهامتی که از او سراغ داشتیم
در جدال با پرنده ی شوم تیرگی
بوم حریص جا خوش کرده
در بیداری های سیاه
پنجره ها گشوده شد
نگاه ها خیره
دستها به حالت دعا
در آسمان
بازی نور و سیاهی بالا گرفت
در هم پیچیدند
بر هم غلطیدند
به ناگاه صدای گلوله ای ... !
خون پاشید
خونابه ریز شد
افتاد پرنده ی ... !
صدای هوهوی بوم ها برخاست
هلهله ی پیروزی !
شهر در اسارت آنها بود
پنجره ها بسته شد
گیلاس ها سر کشیده شد
مداد ها نوشتند
و چشم ها گذر کردند
پرنده ی نور
پرنده ی غمگین درد
پرنده ی رنج
پرنده ی آزادی !